محمودسلطان آرزوها

سلام به وبلاگ سلطان آرزوها خوش آمدی

محمودسلطان آرزوها

سلام به وبلاگ سلطان آرزوها خوش آمدی

شاعر هنوز از درد غربت می‌نویسد

شاعر هنوز از درد غربت می‌نویسد

از لحظه‌های تلخ هجرت می‌نویسد

در خانه اما دست خون آلود جلاد

برچهره‌ی خورشید، ظلمت می‌نویسد

روی دخیل بسته بر بازوی گلها

اوراد جادوی جهالت می‌نویسد

آن لکه را خوش باورانه، قطره دیدیم

گفتیم دریا را به جرأت می‌نویسد

ناگفته می‌ماند، ولی معنای انسان

تاریخ را وقتی وقاحت می‌نویسد 

دنیای ما درد است و این دنیای بی درد

غم‌های کوچک را مصیبت می‌نویسد

بر شیشه‌های شب‌زده، باران غربت

اندوه ما را بی‌نهایت می‌نویسد

در فصل زرد عشق، پاییز غزل‌هاست

دستم فقط از روی عادت می‌نویسد 

خسته‌ام از این کویر، این کویر کور و پیر

این هبوط بی‌دلیل، این سقوط ناگزیر 

آسمان بی‌هدف، بادهای بی‌طرف

ابرهای سربه‌راه، بیدهای سر به زیر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد